خاطره نمازی – جانماز معطر
خاطره نمازی با نام جانماز معطر مربوط به خاطره یکی از رزمندگان دوران دفاع مقدس است. لطفا تا انتهای مطلب با ما همراه باشید.
جانماز معطر
وقتی که عملیات شروع میشد نماز خواندن صفای دیگری داشت. همه با خلوص بیشتری نماز میخواندند. آن نمازها نماز عشق بود و جدایی.
بعضی از رزمندگان مطمئن بودند که نماز آخرشان است. به همین جهت نماز آنها نماز وداع بود. در پادگان دو کوهه عاشق صفا و سادگی یکی از بسیجی ها شده بودم. او جانمازی داشت که مهری کوچک و تسبیحی ساده در آن بود. چند بار از او خواستم آن را به من بدهد. بار آخر به من گفت اگر شهید نشدم که خودم لازم دارم ولی اگر شهید شدم مال تو. به شوخی گفتم پس اگر شب عملیات با هم بودیم و شهید شدی، من جانماز را بر می دارم. بعد هر دو خندیدیم.
ظهر بعد از عملیات دوباره جانمازش را پهن کرده بود و با همان صفای همیشگی شروع به خواندن نماز کرد. او داوطلب شده بود که برای شکار تانک برود. لذا با یک گروه از داوطلب ها رفت، من هم با گروه بعدی رفتم. در بین راه ناگهان با شهیدی برخورد کردیم، به برادران گفتم کمی صبر کنند با کمی دقت آن شهید را شناختم. نشستم بالای سرش. قلبم به شدت میزد، جانماز را از جیبش بیرون آوردم، همراه آن، شیشه عطری بود. جانماز را روی صورت او پهن کردم و عطر را روی آن پاشیدم چند لحظه صبر کردم و بعد آن را برداشتم، حرکت کردم.
من هنوز هم آن جانماز را دارم در حالی که آن را بارها شسته ام باز هم بوی آن عطر را میدهد.