خاطره نمازی – شهید زنده ای که نمازش را فراموش نکرد
خاطره نمازی مربوط به جانباز ۱۰۰ درصد ستوان دوم “مجید بارانی” ۶۱ ساله متولد زاهدان از خانواده مومن و انقلابی و اصالتاً سیستانی دارای ۵ فرزند (۳ دختر و ۲ پسر) که کوچکترین فرزند پسر وی ۲۶ ساله است. وی، خرداد ماه سال ۱۳۸۳ هنگام خدمت در کلانتری ۱۱ فرماندهی انتظامی شهرستان سراوان در اجرای طرح امنیت و ماموریت دستگیری یک شرور سابقه دار و مسلح در منطقه “بخشان” از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار می گیرد.
وی پس از انتقال به بیمارستان رازی سراوان ۲۰ روز در حالت کما بود که با معجزه الهی به هوش آمده و پس از ۲۰ روز بستری در بیمارستان خاتم الانبیاء (ص) زاهدان هوشیاری خود را به دست می آورد و پس از آن به صورت نباتی در منزل توسط همسر و فرزندان نگهداری می شود. خانم ها “محدثه، یوکابد، فاطمه” و آقایان “یونس و محمد” به ترتیب فرزندان جانباز بارانی هستند.
جانباز مجید بارانی در ادامه روند بیماری، هفته گذشته دچار سکته شدید مغزی شده و به کما رفته و در بیمارستان امام علی (ع) بستری است.
روایت دختر جانباز بارانی از پدر
“یوکابد” فرزند دوم جانباز بارانی است، او را در راه بیمارستان دیدم اگر چه حال مساعدی نداشت اما خواستم تا چند دقیقه از پدر جانبازش برایمان بگوید، او با بغضی که در گلو فروخفته بود، می گوید: پدرم از زمان جانبازی در سال ۸۳ تا سال ۹۶ نسبت به اعضای خانواده شناخت داشت و اگرچه سخت زندگی را می گذراند اما همین که حرف می زدند و لبخندهایشان را می دیدیم تحمل شرایط برایمان ممکن می شد.
با این شرایط پدر، تمرکز بر روی تحصیل بسیار سخت بود اما ایشان مهربانانه ما را تشویق به تحصیل و حضور در اجتماع می کردند، با هر مشقتی که بود ما پنج فرزند به تحصیل ادامه دادیم تا فرزندان خوبی برای ایشان باشیم.
ایشان مانند سایر پدرها نمی توانست ما را تا مدرسه و دانشگاه همراهی کند اما وقتی به خانه می آمدیم و همین که حضورش را می دیدیم برایمان یک دنیا می ارزید.
از سال ۹۶ که دچار سکته مغزی و فراموشی شدند، شرایط بسیار سخت شد چرا که دیگر نسبت به ما شناخت نداشتند و در خاطرات گذشته خود زندگی می کردند، در ذهن و خیال خاطرات دوران کودکی و خانه پدری شان را مرور می کرد و نام افرادی را می آورد که ما هیچ شناختی از آنها نداشتیم اما عاشقانه به حرف هایش گوش فرا می دادیم چرا که وجودش، نور امید را در دل ما زنده می کرد.
یوکابد در حالی که اشک از چشمانش جاری شده به تشریح رشادت های مادرش در پرستاری از پدر پرداخت و گفت: ایشان عاشقانه تمام امور پدر را انجام می داد، از غذا دادن و استحمام تا دارو و مراقبت بی حد و مرز.
مادرمان این سالها هم پدر بود و هم مادر؛ از خرید خانه گرفته تا انجام کارهای بچه ها. مادرم به پای پدرم عاشقانه و صبورانه پیر شد، او نماد زنی ایثارگر است که نمونه آن را کمتر دیده ام و البته روایت زندگی ما را خانواده جانبازان بهتر درک می کنند.
از اینکه پدرمان برای حفظ امنیت و دفاع از میهن لباس مقدس ناجا را بر تن کرد، هرگز پشیمان نیستیم و امروز اگرچه در بستر بیماری هستند و برایمان سخت و درد آور است اما چون از سر ایمان و اعتقاد این راه را انتخاب کردند، برایش خوشحالیم.
هزاران نفر در این لباس برای نظام و آرمان های نظام مقدس اسلامی شهید و جانباز شده اند و قسمت بوده تا مدال جانبازی نیز بر گردن پدر من انداخته شود و امروز بیش از پیش به او و آرمان هایش افتخار کنیم.
شاید یکی از بهترین لحظاتی که در سال های اخیر به ما آرامش می داد زمان نماز خواندن پدر بود، با اینکه نمی توانست از جایش بلند شود اما در حالت نشسته، نماز را اقامه می کرد و ما محو تماشایش می شدیم چرا که با خلوص کامل سرگرم راز و نیاز با خدای خود بود، گاه گاهی شیطنت هایمان گل می کرد و حتی از این لحظات عرفانی، یواشکی عکس می گرفتیم تا راز و نیاز عاشقانه و خالصانه وی با معبودش را ثبت کنیم.
به وجودش افتخار می کنم و او را که درس چگونه زندگی کردن، سرخم نکردن در برابر مشکلات، شجاعت و ایستادگی در برابر ظلم و احقاق حق، راز و نیاز عاشقانه با معبود و… را به من یاد داد، ستایش می کنم.
آرشیو خاطرات نمازی